سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به یکى از کسانى که بدو سخنى گفته بود و از مقدار وى بزرگتر مى‏نمود فرمود : ] پر نیاورده پریدى و در خردسالى بانگ در کشیدى . [ و شکیر ، نخست پرهاست که بر پرنده روید ، پیش از آنکه نیرومند و استوار شود ، و سقب شتر خردسال است و شتر بانگ بر نیاورد مگر آنگاه که فحل گردد . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :131
بازدید دیروز :235
کل بازدید :2036460
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/1
12:28 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

من نیز چون مرحوم علی اکبر دهخدا از هر چه وکیل و نماینده بدم می آید، چرا که این ها بر خلاف اصول عقلانی و سوگندی که بر قرآن خوردن دین و ملت را می فروشند. همین مصوبه اخیر مجلس در باره واگذاری 250هزار میلیارد تومان ناقابل به اشرافیت طلحه و زیبری پس از انقلاب نشان می دهد که چه اندازه دین فروشی در میان نمایندگان مجلس شورای اسلامی آسان است و مانند آب خوردن حاضرند آخرت خود را به دنیای اشرافیت مدرن پس از انقلاب بفروشند. جای امام خمینی خالی که ببیند که چگونه قانون اساسی که سهل است خدا و پیامبر و قرآنش را به بخس دراهم معدوده می فروشند.

به نظر می رسد که باید مانند امام صادق(ع) گفت: وای از دو شورای بزرگ و کوچک. گفتند: کدام ها ؟ فرمودند: یکی همین شورای بنی ساعده که ولایت را فروخت و دیگری از شورای کوچکی در زیر آن کوه در شهر ری پدید می آید و به طوری قوانین اسلامی را تغییر می دهند که وقتی حضرت امام زمان(عج) ظهور می کند مردم می گویند که دین جدیدی آورده است؛ چرا که این سقیفه با دین فروشی اندک اندک چنان بر اساس مصلحت نظام برخی از افراد و اشخاص که اشرافیت جمهوریت اسلامی را شکل می بخشند همه دین را می فروشند و تغییر می دهند که وقتی آن امام (ع) ظهور می کنند مردم از دین آن حضرت (ع) به دین جدید تعبیر می کنند. آنان گمان می کردند که بر اساس قوانین شورای به ظاهری اسلامی دین فروش، دارند دین داری می کنند، ولی نمی دانستند که دین مصحلتی سقیفه بنی ساعده را مراعات می کنند که تضمین کننده دنیای برخی و از میان برنده عدالت قسطی است.

بی گمان تف بر هر چه وکیل و نماینده باد و هم چون دهخدا باید از این نمایندگان دین فروش و دین تغییر ده ترسید.

دهخدا درباره ملت فروشی نمایندگان و وکلای مجلس می نویسد:

آخر، یک شب تنگم آمدم.گفتم:«ننه!» گفت:«هان». گفتم:«آخر مردم دیگر هم زن و شوهرند؛ چرا هیچ کدام مثل تو و بابام شب و روز به جان هم نمی افتند؟»

گفت : « مرده شور کمال و  معرفتت را  ببرد با  این حرف زدنت  که هیچ  وقت به پدر ذلیل  شده ات نگفتی  از این جا پاشو ، آن جا نشین ».

 گفتم : « خوب، حالا  جواب حرف مرا  بده » .

گفت : « هیچی ،  ستاره مان  از  اوّل  مطابق نیامد».

 گفتم:« چرا ستاره تان مطابق  نیامد؟»

 گفت:« محض این که بابات مرا به زور برد.»گفتم: ننه! به زور هم زن و شوهری می شه؟

 گفت:«آره، وقتی که پدرم مرد، من نامزد پسر عموم بودم. پدرم دارایی اش بد نبود؛ الا ّمن هم وارث  نداشت. شریک الملکش می خواست مرا بی حق کند؛ من فرستادم پی همین مرد که وکیل مدافعه بود که  بیاید  با شریک الملک بابام برود مرافعه. نمی دانم ذلیل شده چه طور  از  من  وکالت نامه گرفت که بعد  از یک هفته چسبید که من تو را برای خودم عقد کرده ام. هر چه من خودم را زدم،گریه کردم،به آسمان رفتم،زمین آمدم،

گفت:«الّا و للّه که تو زن منی».

چی بگویم مادر، بعد از یک سال عرض و عریضه کشی مرا به این آتش انداخت. الهی از آتش جهنّم خلاصی نداشته  باشد !  الهی  پیش  پیغمبر  روش سیاه  بشود ! الهی  همیشه  نان  سواره  باشد و  او پیاده ! الهی که آن  چشمهای مثل ارزق شامی اش را میر غضب در آرد!»

 این ها را گفت و شروع کرد زار زار گریه کردن. من هم راستی راستی از آن شب دلم  به حال ننه م سوخت.

 برای این که  دختر عموی من هم  نامزد من بود ؛ برای این که من  هم ملتفت بودم که جدا کردن نامزد از نامزد چه ظلم عظیمی است.

از آن شب دیگر دلم با بابام صاف نشد. از آن شب دیگر هر وقت چشم به چشم بابام افتاد ترسیدم ؛ برای این که دیدم  راستی راستی به قول ننه م گفتنی، چشماش  مثل ارزق شامی است.

 نه تنها آن وقت از چشم های بابام ترسیدم، بعدها هم از چشم های هر چه وکیل بود ، ترسیدم؛ بعدها از اسم هر چه وکیل هم  بود ترسیدم، بله ترسیدم ، امّا حالا مقصودم این جا نبود ، آن ها که مردند و  رفتند  به دنیای حق ، ما ماندیم در این دنیای ناحق . خدا از سر تقصیر همه شان بگذرد . مقصودم این جا بود که  اگر  هیچ کس نداند، تو یک نفر می دانی که من از قدیم از همه مشروطه تر بودم.

من از روز اوّل به سفارت رفتم؛ به شاه عبدالعظیم  رفتم ؛ پای پیاده همراه آقایان به قم رفتم . برای این که من از  روز اوّل فهمیده بودم  که مشروطه یعنی رفع  ظلم ؛ مشروطه یعنی آسایش رعیّت ؛ مشروطه یعنی آبادی مملکت .

 من این ها را فهمیده بودم... امّا از همان روزی که دست خط از شاه [مظفر الدّین شاه] گرفتند و دیدم که مردم می گویند که حالا  دیگر  باید وکیل تعیین کرد، یک دفعه انگار یک کاسه آب داغ ریختند به سر من . یک دفعه سی و سه بندم  به تکان افتاد. یک دفعه چشمم سیاهی رفت. یک دفعه سرم چرخ زد . گفتم: « بابا نکنید؛ جانم نکنید؛ به دست خودتان برای خودتان مدّعی نتراشید».

گفتند: « به! از جایُن( ژاپن خودمون) گرفته تا پُتل پُرت ( پترز بورگ ) همه ی مملکت ها وکیل دارند».

گفتم: « بابا واللّه! من مرده شما زنده، شما از وکیل خیر نخواهید دید؛ مگر همان مشروطه خالی چه طور است؟»

گفتند: « برو پی کارت؛ سواد نداری حرف نزن. مشروطه هم بی وکیل می شه؟» دیدم راست می گویند.

گفتم:« بابا !  پس حالا  که تعیین می کنید  محض رضای خدا چشمانتان  را  وا کنید که  به چاله نیفتید .  وکیل خوب انتخاب کنید.»

گفتند:« خیلی خوب».

بله، گفتند: خیلی خوب. چشم هاشان را  وا کردند. درست هم دقّت کردند . امّا در چه؟ در عظم بطن ، کلفتی گردن، زیادی اسب و کالسکه.

 بی چاره ها خیال می کردند که گویا این وکلا را می خواهند  به پلوخوری بفرستند. باری حالا بعد از دو سال ، تازه سر حرف من افتاده اند.

حالا تازه می فهمند که روی صندلی های هئیت رئیسه را پهنای شکم مفاخر الدّوله و ... پر می کند و  چهارتا  وکیل حسابی هم که داریم  ، بی چاره ها از ناچاری ، چارچنگول روی قالی «روما تیسم» می گیرند . حالا  تازه می فهمند که شان مقنّن  از آن بالاتر است که به قانون عمل کند ... این ها  را مردم  تازه می فهمند.

امّا من از قدیم می فهمیدم؛ برای این که من گریه های مادرم را دیده بودم ؛ برای این که من می دانستم  اسم  وکیل حالا حالا خاصیّت خودش را در ایران خواهد  بخشید؛  برای این  که من  چشم های مثل  ازرق شامی بابام هنوز یادم بود.

 


  
  

حاج حسن پورمنصوری فرهنگی مامور در مدارس جمهوری اسلامی و نویسنده در حوزه ادبیات داستانی، در امارات متحده عربی نقل می کند که در سال 1372 خورشیدی در باشگاه ایرانیان در دبی به نام النادی الایرانی سر سفره شام، دکتر غلام علی افروز نقل کرد:

«سالی با آقایان کیومرث صابری فومنی (گل آقا) و دکتر مصطفی میرسلیم همراه  آقای خامنه ای که رییس جمهور وقت ایران بود، برای شرکت در غبارروبی مقام شریف امام رضا (ع) حضور داشتیم. پس از غبارروبی، حضرت آقا درهمان مقام ماند.

هنگام صبحانه دیدم که آقای خامنه ای مضطرب هستند و حالتی عجیب دارند. قضیه را پرسیدم و ایشان گفت: خوابی دیدم که مرا شگفت زده کرد. اصرار کردیم که خواب را بگوید. اول نپذیرفت، ولی با پافشاری دوستان بالاخره گفت: در مقام حضرت(ع) خوابم برد. در خواب دید که امام خمینی بر من وارد شد و با انگشت اشاره خطاب به من گفت: تو یوسفی ! تو یوسفی ! تو یوسفی!

حضرت آقای خامنه ای مانده بود که چرا امام این گونه او را یوسف خطاب کرده است.

سالیانی گذشت و در نهایت پس از رحلت جانگذار بنیانگذار جمهوری اسلامی، با آقایان صابری و میرسلیم برای تبریک خدمت آقا رسیدیم. همین که وارد شدیم آقای صابری با همان روحیه شوخ طلبی انگشت خود را به سمت آقا گرفت و سه بار گفت: تو یوسفی ! تو یوسفی ! تو یوسفی!


89/3/8::: 9:52 ع
نظر()
  
  

زبان یکی از نعمت های بزرگ الهی است. بی گمان هر کسی در این آیات انفسی و آفاقی الهی توجه کند، هر دم معجزه ای در خود می بیند که ایمان وی را به خدا و فلسفه آفرینش تقویت می کند. زبان یکی از معجزات الهی است که هر دم با آن در تماس هستیم ولی چون غافل از تذکرات الهی می باشیم ، هرگز از این معجزات بهره ای نمی بریم و ایمان ما افزایش نمی یابد و عبودیت ما تقویت نمی گردد.

خداوند زبان را نعمتی بزرگ برای بشر بر شمرده است که با آن قدرت بیان آدمی تحقق می یابد و زمینه برای خلافت و ربوبیت آدمی فراهم می گردد. همین ارزش زبان است که آن را در جایگاه رفیعی نشانده است و امیرمومنان علی (ع) می فرماید : اللسان میزان الانسان؛ زبان وسیله سنجش انسان است.(غرر الحکم، ص 46) به این معنا که اگر بخواهیم ارزش انسانی را بسنجیم می بایست به سخنان وی توجه یابیم، زیرا سخنان وی نشان می دهد که از نظر شخصیت تا چه اندازه در مسیر کمالی رشد داشته و در کدام مقام عالی انسانی نشسته است. از آن جایی که عقل هر کسی میزان ارزش انسانی وی را مشخص می دارد می توان از طریق سخن گفتن دریافت که این شخص تا چه اندازه از عقل بهره برده است و چه مقدار توانسته است از خردمندی خود سود برده و رشد نماید و در زندگی از آن استفاده کند. کسی که عقل وی کامل شد سخن وی کم و پر بها و گوهر می شود؛ زیرا "تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد". کم گویی و گزیده گویی بیانگر کمال عقل است و کسی که گزیده گو باشد نشان می دهد که تا چه اندازه از میزان انسانیت یعنی عقل بهره برده است: کلام الرجل میزان عقله ، سخن مرد وسیله سنجش عقل اوست.(غررالحکم ، ص 573)

با این مطالب دانسته شد که زبان و سخن تا چه اندازه از ارزش برخودار می باشد؛ زیرا زبان و سخن، ملاک و معیار عقل و انسانیت آدمی است. از آن جایی که هر چیز با ارزش تری در معرض خطر فزون تری است، خداوند از آدمی خواسته است تا همواره نگهبان زبان خویش باشد و در پاسبانی از آن دمی کوتاهی نورزد؛ زیرا هر آن چه آدمی بر زبان می راند به نگهبانی از سوی خداوند ثبت و ضبط می شود و در دادگاه دادگر بدان رسیدگی شده و بازخواست می گردد.(سوره ق، آیه 18) چنان که میزان ارزش گذاری وی نیز همین سخنان خواهد بود. بر این اساس است که خداوند به صراحت به گزیده گویی و خوب گویی توجه می دهد و از کسانی که در مسیر ایمان و تقوا گام بر می دارند می خواهد تا به این نکته توجه کنند و از مسیر سخن درست بیرون نروند؛ زیرا از نظر قرآن، مومن واقعی کسی است که زبان خویش را نگه دارد و اگر به سخن در می آید جز سخن راست و درست و استوار نگوید.(احزاب، آیه 70)

پبامبر گرامی(ص) می فرماید که رهایی مومن در نگهداشت زبان خود است.(وسایل الشیعه، حر عاملی، ج 8 ، ص 533)؛ بنابراین کسی که می خواهد از خسران و زیان ابدی و عذاب و خشم الهی رهایی یابد می بایست به پاسبانی از زبان خود اقدام کند؛ زیرا بسیاری از گناهانی که خسران ابدی را به همراه دارد، برخاسته از زبان آدمی است. اگر کسی بخواهد تا سلامت در همه امور را دارا شود می بایست سلامت خود را در حفظ زبان بجوید چنان که امیرمومنان (ع) بیان داشته است(الاثناعشریه ، حسینی عاملی، ص 21)؛ زیرا زبان موجب می شود که شخص سلامت دین و دنیای خویش را از دست دهد؛ چرا که بسیاری از بلایایی که انسان بدان دچار می شود از زبان است(بحار الانوار، ج 71، ص 286) و بسیاری از انسان ها که دچار هلاکت و نیستی شده اند به سبب آن بوده است که زبان خود نگه نداشتند.(غرر الحکم، آمدی، ص 550)

پیامبر گرامی (ص) می فرماید: هر که پر حرف باشد خطایش فراوان است و هر که خطایش فراوان باشد ، گناهانش بسیار است و هر که گناهانش بسیار باشد ، آتش دوزخ به وی سزاوارتر است.(المحجه البیضاء ، فیض کاشانی، ج 5 ، ص 196)

از این روست که امیرمومنان علی (ع) می فرماید: خردمند کسیاست که زبانش را در بند کشد: العاقل من عقل لسانه(غررالحکم، ص 20) و هم مساله سبب شده است که لقمان به فرزندش بفرماید: پسرم اگر می پنداری که سخن گفتن نقره است، خاموشی و سکوت زر و طلاست.(بحارالانوار، ج 71 ، ص 297)

حضرت عیسی (ع) در ارزش سکوت و خاموشی می فرماید: عبادت ده جز است که نه جزء آن در سکوت و جزء دیگر آن در فرار از مردم است. (المحجه البیضاء ، فیض کاشانی، ج 5 ، ص 196)


89/2/5::: 4:8 ع
نظر()
  
  

حرکت در سایه : نقش مخاطب شناسی در سطح پیام

شاید بارها برای شما اتفاق افتاده باشد که کسی از آن سوی خط، اطلاعاتی از شما می خواهد ولی شما در بیان آن تردید روا می دارید و حاضر به پاسخ گویی نیستید و با اما و اگرهای چندی، پاسخ های گاه نامناسب می دهید؛ زیرا شخص آن سوی خط را به جا نمی آورید و شخص نیز خودش را معرفی نکرده است ولی به ادامه گفت و گو علاقه مند است و پرسش های متفاوتی را پیاپی مطرح می کند. در این موارد به هر شکلی می خواهید بفهمید که مخاطب شما کیست ؟ می کوشید تا از طریق لهجه و صدا و مانند آن، شخص را به جا آورید، ولی نمی توانید و در نهایت می پرسید: ببخشید! جناب عالی را به جا نمی آورم. می شود خودتان را معرفی کنید.

در ادامه، اگر  شخص نیز به همان باقی ماندن در سایه پافشاری کرد و خودش را معرفی نکرد، شما چه واکنشی از خود نشان می دهید؟ آیا واقعا به پرسش هایی که مطرح می کند، پاسخ هایی درست، واقعی ، کامل و از روی صداقت می دهید؟ یا آن که می گوید: ببخشید! شما را به جا نیاوردم ، بنابراین اگر پاسخ مناسبی دریافت نکردید بعدها گلایه مند نشوید، یا آن که شما هم به بازی با شخص ادامه می دهید تا به هر شکلی وی را از سایه بیرون آورید و با فشار به مخیله خویش صدا را با صداهای آشنایی که در خاطر دارید تطبیق کنید و به هر شکلی شده از عرق شرم به جا نیاوردن شخص آن سوی خط بیرون آیید؟

اصولا حرکت در سایه، حکایت از شخصیتی پیچیده دارد و همین پیچیدگی است که شما را با تردید مواجه می کند و گاه حتی تا مرز دروغ شما را با خود می برد؛ زیرا تردید از این که پرسش ها به چه نیتی صورت می گیرد و آن سوی خط به چه نیتی در سایه حرکت می کند، شما را وا می دارد که در پاسخ های خود صداقت نداشته باشید و اگر هم دروغ نگویید دست کم حقیقت یا تمامی آن را بر زبان نمی رانید.

در علوم حدیث شناسی، اموری چون رجال شناسی از موقعیت بسیار مهمی برخوردار می باشد. برخی گمان کرده اند که مراد از رجال شناسی تنها آگاهی از توثیق و وثاقت شخص یا عدم آن است. از این رو گفته اند با توجه به اثبات کسانی که اهل وثاقت بوده اند دیگر نیازی به علم رجال شناسی نیست. در حالی که استادم آیت الله فاضل لنکرانی بسیار بر این نکته تاکید داشتند که ما به جهاتی دیگر به رجال شناسی نیازمند هستیم. اگر بخواهیم محتوای حدیثی را بررسی کنیم و سطح علمی آن را به دست آوریم نیازمندیم تا اشخاصی را بشناسیم که پرسش ها را مطرح و پاسخ ها را دریافت کرده اند. در میان روایان حدیث همه گونه آدم داریم. از بقال و تمار و صراف گرفته تا عارف و فاضل و دانشمندانی که در علوم مختلف دارای نظریه و اختراع و ابتکار بوده اند. برخی چون زراره تنها در فقه متبحر بودند و برخی دیگر چون هشام بن سالم تنها در علم کلام  و آن دیگری در علم مجادله و دیگری در مناظره و آن دیگری چون خود امیر الحاج بود در مسایل حج و آن دیگری در امور صرافی و معاملات.

اگر هر چه بیش تر مخاطب پیام ها را بشناسیم بهتر می توانیم تحلیل کنیم، زیرا چنان که سیره و روش عملی پیامبران و امامان (ع) بود، آنان به سطح فکری و ایمانی و امور دیگر، مخاطبان توجه داشته و بر اساس آن پاسخ می دادند و " نحن معاشر الانبیاء نکلم الناس بقدر عقولهم ، یک فرمول کلیدی در پیام بوده است.

براین اساس ، کسی که در سایه قرار دارد و یا می کوشد در سایه حرکت کند، مخاطب خوبی نیست و نمی توان به چنین شخصی اطمینان کرد و همه حقیقت را بر او عرصه کرد، زیرا چه بسا که دشمنی باشد که به قصد تخریب آمده است و یا ناتوانی که کلام بلندی را به فهم ناقص خود، برداشت نادرستی می کند و از دین بیرون می رود. بنابراین، اگر ابوذر آن چه را که سلمان محمدی از پیامبر(ص) و علی (ع) آموخته بود، می دانست، بی گمان کافر می شد و از دین بیرون می رفت، در حالی که ابوذر کسی است که در صداقت و راستگویی اش پیامبری(ص) او را تصدیق می کند و می فرماید: آسمان بر راستگو تر از ابوذر سایه نیافکنده است.

مخاطب دعای معروف وبلند خضر پیامبر(ع) که امیرمومنان علی(ع) خود از او آموخت بود، کمیلی عارف است نه مالک اشتری فرمانده رزمی. با این همه امیرمومنان(ع) حتی امارت شهری خرد و کوچک را به کمیل نمی سپارد، زیرا عرصه عرفان و مدیریت را دو مقوله جدا می داند و این بدان معنا نیست که قدر کمیل را کم داشته باشد، بلکه به قدر او قدرش داشته است.

کم هستند کسانی که در همه عرصه ها، کامل باشند و به حکم الهی " اسوه کامله " قرار گیرند؛ زیرا هر پیامبری حتی پیامبر اولوالعزمی چون حضرت ابراهیم(ع) نتوانسته است تا به کمال مطلقی دست یابد که اسوه کامل قرار گیرد و خداوند الگوبرداری از وی را محدود به اموری کرده است. بنابراین ، از هر کسی می بایست به مقدار منزلت توقع و انتظار داشت و اگر کسی در عرصه ای موفقیت یافت به معنای آن نیست که در همه عرصه ها الگو است و می بایست از وی پیروی کرد.

این بدان معناست که مخاطب شناسی در عرصه پیام بسیار مهم است و کسانی که در سایه قرار می گیرند و یا حرکت می کنند و از آفتاب می هراسند ، می بایست از ایشان برحذر بود و در همان سطح بسیار نازل به ایشان پاسخ داد و تنها از دروغ پرهیز نمود و حقیقتی را در کف دستشان نگذاشت، زیرا کسی که در سایه حرکت می کند یا با حقیقت بیگانه است و یا از حقیقت می گریزد و یا با دروغ هم پیمان است و دست کم صداقت ندارد.


  
  

در دین اسلام، اجرای عدالت در جامعه، به شدت مورد تأکید قرار گرفته است. از این رو، اسلام همه افراد جامعه را در برابر قانون برابر می داند و هیچ گونه تبعیضی را در اجرای قانون بر افراد روا نمی شمارد و هرگونه تبعیض در اجرای قانون را به هر دلیل و عنوانی که باشد، موجب سقوط و هلاکت جامعه می داند.

از این روست که در تفکر اسلامی مساله ای به نام شهروند درجه یک و دو معنا و مفهومی ندارد؛ از این روست که رفتاری که قوه قضایی در دوران اخیر در پیش گرفته است مورد انتقاد شدید مسلمانان و مومنان است؛ زیرا به گونه این رفتار تبعیض آمیز ظهور کرده است و شاید بر همین اساس است که انقلاب اسلامی را از نظر هدایت بودن در ردیف دوم نسبت به انقلاب اسلامی یمن در تعبیر امام صادق(ع) قرار داده است، (( بحار الانوار ، ج 52، ص 210.) چنان که این معنا به صراحت در کتاب عصر ظهور بیان شده است؛ چرا که حدود و دیات نسبت به دولتمردان و طبقه اشرافیت اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی اعمال نمی شود و رفتار اشرافیت قوم بنی اسرائیل در آن سرمشق قرار گرفته و سیره آنان به جای سیره معصومان (ع) عمل می شود.

به نظر می رسد که طابق النعل بالنعل ، داستان قوم بنی اسرائیل در امت محمد(ص) تکرار می شود و در دوره ای زندگی می کنیم که اشرافیت اسرائیلی با قدرت های سیاسی و اقتصادی خویش می کوشند تا شهروندان درجه یکی را بیافریند که بیرون از دایره قانون باشند. این درحالی است که سیره معصومان (ع) از جمله پیامبر(ص) و امیرمومنان علی (ع) پرهیز از هرگونه تبعیض در اجرای قانون اسلام بوده است.

در سیره عملی رسول گرامی(ص) نیز عدالت به دور از هر گونه تبعیض و نابرابری در اجرای قانون به بهترین وجه انعکاس یافته است. از نظر آن حضرت(ص) شهروندان امت اسلام در یک درجه و سطح برابر نسبت به قانون قرار می گیرند و هیچ شهروندی نسبت به قانون برتر نمی باشد. ازاین روست که قانون را نسبت به همه یکسان اجرا می کند ، چنان که قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی ایران نیز بر این معنا تاکید می کند و تبعیضی میان شهروندان قائل نمی شود.

در روایت است که «در فتح مکّه، زنی از قبیله بنی مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضایی جرمش محرز گردید. خویشاوندان آن زن، که هنوز رسوبات نظام طبقاتی دوران جاهلیت در مغزشان مانده بود، اجرای مجازات یعنی حدّ سرقت را نسبت به آن زن ننگ خانواده اشرافی خود می دانستند. به همین دلیل، برای متوقّف ساختن اجرای حدّ سرقت، به تلاش افتادند و به همین منظور، اسامة بن زید را، که مانند پدرش زید نزد پیامبر محبوبیت داشت، وادار به شفاعت نمودند. اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، پیامبر صلی الله علیه و آله خشمگین شدند و با عتاب فرمودند: «چه جای شفاعت است؟ مگر می توان حدود و قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟» و فورا دستور مجازات صادر نمودند. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهی نمود.( ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد ، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بی­جا، بی­نا، چاپ اول، 1992م، ج4، ص1892. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، چ دوم، بیروت، مؤسسة آل البیت، 1409، ج 18، ص 7.)

به دنبال این قضیه، پیامبر(ص) خطبه ای خواند و فرمود: «فإنما هلک الذین من قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه و اذا سرف فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد و انیّ والذی نفسی بیده، لو اَن فاطمه بنت محمد سَرَقت ، فقطعت یدها.؛ همانا پیشینیان هلاک شدند؛ زیرا اگر فردی بزرگ از ایشان دزدی می کرد، رهایش می کردند و اگر فردی ضعیف دزدی می کرد، بر وی حد جاری می کردند. سوگند به آن که جانم در دست اوست؛ اگر فاطمه دختر محمد نیز دزدی کرده بود، دست او را می بریدم؛ آن گاه قانون را درباره آن زن بنی مخزوم اجرا کرد.»( مقریزی، امتاع الاسماع، تحقیق محمد بن الحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1420ق، ج10، ص26 و ابن­سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمدعبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، بی­تا، ج4، ص52 و صالحی شامی، یوسف، سبل الهدی، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، چاپ اول، 1414ق، ج9، ص196 و بیهقی، احمد بن حسین، دلایل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، چاپ اول، 1405ق، ج5، ص88.)

پیامبر صلی الله علیه و آله برای اینکه فکر تبعیض در اجرای قانون را از ذهن مردم بیرون نمایند، عصر همان روز به ایراد خطبه پرداختند و به مسئله عدالت در اجرای قانون اشاره نموده، فرمودند: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند؛ بدین سبب که در قانون تبعیض روا می داشتند؛ هرگاه یکی از طبقات بالا مرتکب جرم می شد او را از مجازات معاف می کردند، و اگر کسی از زیردستان به جرم مشابه آن مبادرت می ورزید او را مجازات می کردند. قسم به خدایی که جانم در قبضه اوست! در اجرای عدل درباره هیچ کس فروگذاری و سستی نمی کنم، اگرچه مجرم از نزدیکان من باشد.»( ابن شعبه حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، ج پنجم، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1394، ص 29)

چنان که ملاحظه می شود، رسول گرامی در اجرای قوانین کیفری اسلام (حدود الهی)، هیچ گونه تبعیضی روا نمی داشتند، شفاعت احدی را نمی پذیرفتند و تحت تأثیر گروهای فشار قرار نمی گرفتند. آن حضرت به شدت، مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهی نهی می کردند: «اِنّهُ نهی عنِ تعطیلِ الحدودِ و قال: "اِنّما هَلَکَ بنو اسرائیل لانّهم کانوا یُقیمونَ الحدودَ علی الوضیعِ دونَ الشریفه"»؛ بنی اسرائیل نابود شدند از آن رو که حدود الهی را بر زیر دستان اجرا می کردند، نه بر اشراف و بزرگان.(تمیمی مغربی، نعمان بن محمد؛ دعائم الاسلام، مصر، دارالمعارف، 1385ق، ج2، ص442)


89/1/17::: 4:44 ع
نظر()
  

روزی مرد ثروتمندی پسر بچه خردسالش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا به سر می برند چه قدر فقیر هستند. آن ها یک شبانه روز را در خانه یک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت مرد از پسرش پرسید: نظرت درباره مسافرتمان چیست؟

پسر گفت: عالی بود پدر!

پدر پرسید: آیا به زندگی آن ها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: بله فکر می کنم!

پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاط خانه ، فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود است و اما باغ آن ها بی انتهاست. آن ها مرغ و خروس بسیار دارند و ده ها حیوان اهلی ولی ما از این چیزها نداریم.

در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد: پدر ! متشکرم که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر و بینوا هستیم .


88/12/22::: 2:39 ع
نظر()
  
  

هر چیزی متناسب با ارزش و اهمیت آن هزینه ای دارد. گاه هزینه عملی کم تر از آن چیزی است که می بایست باشد و گاه دیگر، بیش تر از اندازه معقول آن می باشد. این گونه است که رفتارهای اجتماعی و سیاسی شهروندان متاثر از این تفاوت ها، تغییر می یابد.

بهترین وضعیت در هر کشوری آن است که هزینه عمل اجتماعی و سیاسی مناسب آن باشد و کم تر یا فراتر از اندازه ای نشود که موجب بحران رفتاری شود. بسیاری از بحران های اجتماعی و نابه هنجاری های رفتاری در افراد و گروه های اجتماعی و سیاسی برخاسته از عدم تعادل و نامتناسب بودن رفتار و هزینه است.

اگر در کشوری، هزینه عمل سیاسی چون تظاهرات آرام و قانونی به اندازه هزینه شورش باشد ، شهروند دچار رفتارهایی می شود که در نهایت بحران افزا خواهد شد. اگر شخصی که با مجوز قانونی در یک حرکت و تظاهرات سیاسی و اجتماعی مشارکت کرد، هزینه ای چون محرومیت از برخی از حقوق شهروندی را بر خود تحمیل یافته ببیند ، به جای آن که در آینده از همان روش قانونی و آرام بهره گیرد به روش خشونت و شورش رو می آورد ، زیرا هزینه هر دو عمل سیاسی و شیوه را یکسان ارزیابی می کند، در حالی که به این باور می رسد که دست کم اگر چیزی را از دست می دهم ، طرف دیگر سیاسی یعنی دولت و نهادهای آن نیز زیان و هزینه ای برابر را تحمل می کند.

در برابر اگر هزینه عمل نابه هنجار و بحران افزای سیاسی به اندازه ای کاهش یابد که هر کسی برای تفریح به شورش توسل جوید و یا برای سرگرمی به تخریب اموال نهادها و مراکز ملی و عمومی رو آورد و شخصیت سران نظام و دولتمردان را تخریب نماید و اهانت کند، این اجازه به دیگران داده می شود تا دامنه شورش ها و گستاخی ها را افزایش دهند.

بسیاری از کسانی که در شورش های اخیر پس از انتخابات مشارکت داشته و دست به خشونت و آشوب زده اند، تنها برای سرگرمی و تفریح به این میدان آمده و در کنار اراذل و اوباش به تخریب اموال عمومی و هتک مقدسات نظام و اشخاص حقیقی پرداخته اند؛ زیرا ایشان دریافته اند که هزینه عمل ایشان بسیار کم تر از آن چیزی است که گمان می کردند. این گونه است که گستاخانه به این روند آشوب و بحران و تخریب ادامه می دهند.

کشوری که دارای مردم سالاری و حکومت ملی مقتدرانه است، همواره مجازات را بر پایه عمل و متناسب با آن در نظر می گیرد. بنابراین مشارکت جویی سیاسی با تظاهرات قانونی و آرام نه تنها هزینه ای برای شخص نخواهد داشت بلکه فعال سیاسی تشویق می شود و حتی هزینه ای به سبب مشارکت به طور طبیعی از وقت خود گذاشته است از سوی دولتمردان و نهادهای سیاسی جبران می شود و زمینه رشد و بالندگی و حضور بیش تر وی در عرصه های مدیریتی کشور برای او فراهم می آید.

در برابر کسی که برای تفریح و سرگرمی و یا قدرت نمایی به میدان عمل سیاسی و اجتماعی وارد می شود و نارنجک و اسلحه را ابزاری برای تفریح و سرگرمی خویش می شمارد و به تخریب اموال عمومی و هتک اشخاص حقیقی می پردازد، می بایست به عنوان عامل تخریب وجهه ملی کشور و اهل بغی به شدت مجازات شود تا به این نتیجه نرسد که عمل سیاسی بیرون از دایره قانون می تواند بی هزینه و یا کم هزینه باشد و حتی از سوی برخی تشویق و ترغیب شود و در دانشگاه ها و نهادهای رسمی از جوایز خاص بهره مند گردد.

اگر این امکان برای اشخاص در کشوری فراهم آید که با بازی گرفتن وجهه ملی کشور خود را مشغول و سرگرم کنند و حضور و مشارکت سیاسی را در حد تخریب و توهین پایین آورند ، نمی توان امید داشت که کشور روی خوش و امنیت را به خود ببیند و مسیر مشارکت سیاسی فعال واقعی و جامعه مدنی به سمت و سوی آنارشسیم و هرج و مرج و فاشسیم کشیده می شود و شکوفایی تمدنی ملتی از میان می رود و ظرفیت ها و توانمندی ها به شدت تخریب می گردد و فرصتی برای رشد و بالندگی فردی و جمعی باقی نمی ماند و در نهایت دیکتاتوری و استبداد حاکم بر فضای ملت و کشور می شود.

بنابراین می بایست دولتمردان به ویژه قوه قضاییه متناسب با عمل سیاسی ،مجازات و هزینه را مشخص کنند و اجازه ندهند که مشارکت سیاسی فعال به شکل بازیگوشی عده ای مزدور ماهواره ای و یا بچه بازی و عربده کشی گروهی اراذل و اوباش خودنمایی کند و پدر و مادری برای ارضای و یا تقویت روحیه ستیزه جویی و قدرت طلبی نوجوان و جوانش ، نارنجک و اسحله در اختیار وی گذارند.

 


  
  

استبداد اجتماعی و سیاسی ریشه در خودرایی و اعجاب نفس دارد. کسانی که به بیماری خودپرستی دچار هستند و به این باور ابلیسی و شیطانی رسیده اند که " انا خیر منه؛ من از او بهترم" در مسیری گام بر می دارند که ظهور و بروز آن در صحنه عمل اجتماعی و سیاسی به خودکامگی و خودرایی و استبداد است.

این در حالی است که اسلام با تاکید بر عزت نفس و کرامت و شرافت آدمی، از وی می خواهد تا دیگران را حقیر و پست نشمارد و برای هر کسی ارزشی مناسب وی قایل شود. بر این اساس است که بهره گیری از عقل و خرد دیگری را عین خردمندی و دین داری دانسته است و کمال عقل و خرد را در خرد جمعی و بهره گیری از خردها و عقول دیگران دانسته است.

چنین نگرشی موجب می شود تا به این باور برسد که همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند. بنابراین برای هر کسی ارزشی و علم و خردی قایل است که می تواند برای وی به عنوان یار یاوری کند. این که امام سجاد(ع) حکم می کند که به بزرگ خویش به سبب این که پیش از تو به خدا ایمان آورده است احترام گذاری و به کوچک تر خود به سبب این که کم تر از تو گناه و خطایی مرتکب شده تکریم کنی ، افزون بر این که جنبه مثبت نگری را تاکید می کند، این باور را در شخص تقویت می نماید که همواره دیگران را بهتر از خود ببینی و خود را در نزد نفس خویش کوچک و خوار شماری.

این نگرش همان گونه که گفته شد به معنای خوار و ذلیل کردن خود در نزد دیگران نیست، زیرا این تحقیر نفس و خوار شمردن آن در نزد خود است که موجبات بزرگی و رشد شخص می شود؛ زیرا هر کسی که خود را کوچک و ناقص شمارد برای رهایی از نقص و خردی خود تلاش می کند و برای کسب کمالات می کوشد. از این روست که آغاز جهل هر کسی را زمانی شمرده اند که به این باور برسد که فارغ التحصیل شده و از نظر علم و دانش به کمال رسیده است؛ زیرا چنین شخصی همانند زمینی بلند است که آبی بر آن مسلط نمی شود و از آن بهره مند نمی گردد. تواضع و فروتنی بیان دیگری از این مطلب است که تقابلی با عزت نفس نیز ندارد.

امیرمومنان علی (ع) می فرماید: من رضی عن نفسه کثر الساخط علیه؛ هر که از خود خشنود و راضی شد ، خشم گیرنده بر او بسیار خواهد بود(غرر الحکم ، ص 659) زیرا رفتاری خودپسندانه در پیش می گیرد که چنین منشی به سبب آن که بازتاب آن تحقیر دیگری است موجب می شود تا دیگران از رفتارش ناراضی و ناخشنود شوند و بر او خشم گیرند.

آن حضرت (ع) هم چنین می فرماید: خودپسندی و اعجاب نفس ، دلیل بر ناتوانی عقل اوست(بحار الانوار ، ج 1 ، ص 161) زیرا اگر انسان عقل و خرد خویش را به درستی به کار اندازد در برابر کمالاتی که در خود می یابد هزاران مرتبه کمالات دیگر در دیگری می یابد که اجازه نمی دهد تا به خود مغرور شود و خود را بهتر از دیگر بداند.

از این روست که آن حضرت بارها و بارها به اشکال مختلف از خودپسندی و عجب پرهیز می دهد و آن را مخالف عقل و خرد بر می شمارد. در جایی دیگر آن حضرت می فرماید: العجب یفسد العقل ، خودپسندی، عقل را به فساد می کشاند(غرر الحکم ، ص 26) زیرا خودپسندی موجب می شود تا شخص عقل و خرد را به کار نگیرد و در تکمیل نواقص خود نکوشد و این گونه است که خرد به سبب عدم بهره گیری از آن به تباهی می کشد.

امام صادق (ع) در تاکید بیانات امیرمومنان علی (ع) می فرماید: هر که خودپسند شد هلاک می شود چنان که خودرایی و مستبد به هلاکت می رسد؛ زیرا هر دو شخص در دامی می افتند که از آن نمی توانند فرار کنند. خودپسند در پی تکمیل نواقص نمی رود و در نقص می ماند و هلاک می شود و با رفتارهای زشت و ناپسند خود مردمان را بر ضد خود بسیج می کند ، چنان که خود رای نیز با اکتفا به خرد و عقل ناقص خود کارهایی را انجام می دهد که موجب هلاکت وی می شود.

هنگامی که خودپسندی و خودرایی در عمل اجتماعی و سیاسی بروز کند موجب می شود تا از بسیاری از همکاری ها و همدلی دیگران باز ماند و در ارتباط گیری شکست خورد. از این روست که حضرت امیرمومنان (ع) می فرماید: من استبد برایه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها؛ هر که خود رایی کند هلاک شود و هر که با دیگران مشورت نماید در عقل آنان مشارکت جسته است .(بحار الانوار ، ج 75 ، ص 104) مشارکت در عقل به معنای دست یابی به راه ها و روش هایی است که شاید بیرون از توان خرد وی است. براین اساس است که با مشارکت جویی در عقل دیگران خود را نجات می دهد و راهکارهایی را برای کارهای سخت و مشکل می یابد که بیرون از توان شخصی او بوده است.

از این روست که آن حضرت (ع) به مومنان هشدار می دهد و می فرماید: خود رای مباش که هر که خودرای باشد هلاک می گردد. (غرر الحکم ، ص 811) بنابراین استبداد واقعی در این است که انسان خرد خود را کافی شمارد و از خرد و عقل دیگران سود و بهره نبرد. عدم مشارکت واقعی در عدم همکاری با دیگران در سرمایه های عقلانی است که بازتاب آن در رفتارهای زشت و نادرست و غلط تجلی و ظهور می کند.در نتیجه استبداد و خودرایی است که انسان به هلاکت می افتد و در نزد دیگران خوار و ذلیل می شود.(غرر الحکم ، ص 618)

بنابراین راه رهایی از خودرایی و استبداد آن است که از خودپسندی رهایی یابیم و دیگران را به عنوان خردهای مستقل و دانایان بپذیریم و از خرد و رای ایشان بهره گیریم تا این گونه از هلاکت و ذلت و خواری در دنیا و آخرت نیز رهایی یابیم.

 


88/9/12::: 3:45 ع
نظر()
  
  

با نگاهی به آموزه های قرآنی می توان این معنا را به دست آورد که راه راست خداوند، راهی بس عریض و پهن است به گونه ای که می توان گفت که همه هستی را شامل می شود و هر جایی از هستی قرار گیرد در راه راست قرار گرفته اید؛ زیرا عرض و پهنای آن همه آسمان ها و زمین را در بر می گیرد.

از این رو می توان گفت که آن چه شگفت تر است بیرون رفتن از چنین راه با پهنای باند هستی است. بنابراین تنها کسانی بیرون از راه راست قرار می گیرند که خود خواسته اند بیرون آن باشند و چشم را بر حقیقت بسته و نخواسته اند آن را بپذیرند.

از جمله کسانی که راه را بر خود بسته اند، کافران و مشرکان هستند که با آن که در راه قرار گرفته اند آن را با بینش نادرست و باطل و نگرش غلط خویش محدود کرده و به خود اجازه حرکت نمی دهند. به این معنا که با بینش ونگرش خویش خود را بسته اند و حرکت را از خود سلب کرده اند.

همان گونه که صراط الهی این گونه وسیع و گسترده است و راه های منتهی به وی نیز به شمار نفوس آدمی یا نفس های آدمیان و دمیدن ها و بازدم هایشان می باشد، با این همه پیله بر دور خود بستن و چون سامری شدن بسیار آسان و ساده است.

این گونه است که برخی حتی تا مقامات عالی پیش می روند و به سبب پیروی از هواهای نفسانی ، راه را بر خویش می بندند. بسیار دیده شده است کسانی که به مقام بصیرت رسیده و از علم لدنی و مستقیم الهی بهره مند شده اند ولی به سبب هواپرستی و گناه همه آن چه را به دست آورده بودند از دست داده و سقوط کرده اند. خداوند در آیات 37 و 38 و نیز 22 و 23 سوره یوسف و هم چنین 175 و 176 سوره اعراف شرک و کفر در کنار گناه و هواپرستی را عامل اصلی سقوط اهل اخلاصی می داند که به سبب احسان الهی به علم لدنی دست یافته بودند. بنابراین همان اندازه که راه وسیع و پهنای باند آن به گستره هستی است ولی راه سقوط و هبوط نیز این اندازه کوتاه است؛ زیرا هر گناهی خرد و کوچک ، دانش و توانایی را از آدمی سلب می کند ؛ چنان که هر نیکی و عمل خیری ، دست های آدمی را همانند روح و روان آدمی باز می کند و اجازه پرواز به وی می بخشد.


88/7/18::: 1:32 ع
نظر()
  
  

میان بسیاری از چیزهای رابطه معناداری وجود دارد که برخی از آن ها را به خوبی درک می کنیم و می فهمیم و از بسیاری رابطه ها خبر نداریم و گاه ربط میان آن ها را در بی ربطی می دانیم. این گونه است که در هنگام مواجه شدن با برخی از رابطه ها نگاهی شگفت چون نگاه عاقل اندر سفیه می اندازیم و شخص را یا نادان و یا ناتوان در درک و شعور می دانیم.

شاید بارها از رابطه میان پرداخت زکات و نزول باران و فراوانی نعمت و یا رابطه میان صله رحم و افزایش عمر شنیده باشید و این که این رابطه همانند دیگر رابطه ها نه تنها معقول و منطقی است بلکه بر اساس قوانین نظام احسن می باشد. بر این اساس ، همان گونه که قوانین فیزیک و شیمی کاشف از رابطه مادی میان دو چیز به نام علت و معلول می باشد، هم چنین قوانینی دیگر وجود دارد که رابطه میان صله رحم و افزایش عمر و یا ترک آن با کاهش عمر را تبیین و تحلیل می کند و توصیه هایی نیز ارایه می دهد. این قوانین نه تنها نوشته شده و کشف شده هستند بلکه در طول عمر خود بارها و بارها با نمونه هایی از آن برخورد کرده اید.

یکی از رابطه هایی که در هستی میان دو چیز وجود دارد، رابطه میان مهر و عمر است. به این معنا که مهر و محبت به ویژه از سوی برخی می تواند موجبات افزایش عمر و سلامتی و جوانی شخص باشد. اگر کسانی در جست و جوی اکسیر جوانی و آب حیات و زندگانی هستند می توانند از مهر و محبت به عنوان عامل و علت مهمی در این حوزه بهره گیرند.

پیش از آن که به این مساله بیش تر توجه دهیم، داستانی را که از گذشتگان به یادگار مانده می آوریم تا این معنا به شکل ساده تری تبیین گردد.

می گویند شخصی پرسشی داشت و برای پاسخ گویی به نزد خردمندی زال و سپید مو رفت. این خردمند که تمام موهایش سپید شده بود و بسیار پیر و شکسته می نمود، در پاسخ شخص گفت: برادری دارم که از من بزرگ تر است. وی پاسخ این پرسش شما را می داند. به نزد او برو.

شخص نشانی گرفت و به سراغ برادر بزرگ تر رفت. مرد میانسالی را دید که نشسته است. موهایش گل گندمی بود و بخشی از موهایش سپید و بخشی دیگر سیاه چون شب های بی ماه و مهتاب سیاه بود. وقتی به چهره اش نگریست ، شماری چین و چروک در چهره اش دید. پرسش خویش را مطرح کرد. مرد در پاسخ وی را به برادر بزرگتر ارجاع داد و گفت: نزد بزرگ ترین برادر بروید تا شاید به پاسخ خود دست یابید. وی از همه ما کهن سال تر و با تجربه و عالم تر است.

مرد نشانی برادر بزرگ تر و کهن سال تر و عالم تر را گرفت و به سراغش رفت. هنگامی که بر او وارد شد، جوانی دید رعنا و شاداب و با نشاط که موهایش هنوز سیاه بود و به سپیدی نگراییده و جمالش به شادابی گل های بهاری بود. شگفت زده پرسش را مطرح کرده و پاسخی درست و کامل شنید.

پیش از بازگشت وی را گفت: در شگفتم که تو بردار بزرگ تری ولی از همه آن دو بردار جوان تر و شاداب تری ؟

مرد گفت: آن که نخست به نزدش رفته ای برادر کوچک و خردتر ماست که زنی بسیار تند خو و بداخلاق دارد. از این روست که موهایش به سپیدی گراییده است. وی زن بدخوی خود را برای خودسازی و ثواب تحمل می کند و این گونه است که زود رنج و درد پیری به سراغش آمده و او را شکسته است. دومین بردار من نیز که میانسال می نمود ، با آن که تفاوت میان ما سه نفر اندک و به چند سالی نیست ولی با این همه کمی شکسته شده است؛ زیرا وی را زنی متغیر و حالی به حالی است. گاه خوش است و گاه ناخوش ؛ گاهی به میخ می زند و گاه به تخته. از این روست که بردار میانی ما این گونه است. اما مرا زنی خوش است که از مهر و صفا و صمیمیت چیزی فرو نمی گذارد و هرگز رنج و درد مرا نخواهد. از این روست که همیشه شادان و با نشاطم و زندگی ام به مراد است.

این داستان گوشه ایی از حقیقت ژرفی را بیان می کند که در حقیقت همان رابطه معنادار میان خوش خلقی و طول عمر می باشد. انسان با خوش خلقی خود و دیگران است که می تواند همیشه و در همه حال شادان و خرم بزید و از زندگی لذت و بهره برد. بسیاری از مردم بی جهت خلق و خوی خویش را تلخ می کنند و به هر چیز خرد و بی ارزشی دل خویش و دیگران را سیه و چرکین می نمایند.

همسر خوب همسری است که در زندگی به همان چیزی که دارد قناعت کند و برای چیزهایی که ندارد اندوه و غصه نخورد و بر چیزهایی که از دست رفته غمگین نگردد و خود و محیط آسایش و ارامش زندگی را به غرغر کردن و سیاه نمایی آلوده نکند. بسیاری از زنان ومردان که به بیماری های جانکاه دچار می شوند به سبب فشارهای روانی و روحی است که از سوی درون یعنی توقعات و انتظارات بی جا و بی حد و اندازه و یا بیرون به سبب خواسته های بی شمار دیگران بر ایشان وارد می شود. بنابراین اگر خواهان زندگی شاداب و با نشاط و عمر بلند و با عزت و سلامت هستیم ، بینش ها و نگرش های خود را تغییر دهیم و به همان چیزهایی که داریم قناعت کنیم و از خود و دیگران ا نتظار بی جا نداشته باشیم. زن و شوهر از آن جایی که با ازدواج در جست و جو آرامش بودند اگر این را در آسایش خانه خود با همان ا صل اساسی قناعت نجویند نمی توانند هرگز به دور از مهر و صفا و محبت ، آن را کسب کنند و به عمر طولانی و بلند و سلامت جسم و جان دست یابند.

بی گمان رابطه میان مهر و عمر رابطه ای بسیار معنا دار و محکم و استواری است که می توانید به سادگی با نگاهی به پیرامون خود از زنان و مردانی که عمر بلند و زندگی سالم و شاداب دارند به دست آورید. رابطه ای که می توان گفت بر پایه عاطفه هاست و می تواند میان دو چیز به ظاهر بی ربط ، ربط منطقی و استواری ایجاد کند.


88/7/8::: 4:3 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >