سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنده گناه می کند، پس دانشی را که پیشتر می دانسته، از یاد می برد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :351
بازدید دیروز :418
کل بازدید :2038031
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/6
4:3 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

آگاه از سر درون

دوست گرامی ما آقای سید محمد حسینی نقل می کرد که شیخ محمود کیا پدری داشت که پا به سن گذاشته بود و از آن جایی که همسرش را از داده بود می خواست تجدید فراش کند. از این رو هر گاه از شمال به منزل پسرش که روحانی بود می آمد از او می خواست که پا پیش بگذارد و آستین بالا زند و برای او همسری دست و پا کند.

پافشاری های او بسیار بود و هر از گاهی مساله را پیش می کشید که تو روحانی هستی و می توانی برای من همسری پیدا و انتخاب کنی .

پسر به عللی نمی خواست و یا نمی توانست کسی را معرفی کند و اقدام به زن دادن پدر نماید.

این مساله بود تا این که  روزی پدرش از شمال به دیدن او آمد. منزلی که آقای کیا در آن جا ساکن بود در کوچه ممتاز در همان کوچه آقای حسن زاده بود. آقای کیا از شاگردان استاد نبودند ولی ارادتی خاص به ایشان داشت.

روزی با پدرش در کوچه  می رفتند که آقای حسن زاده آملی را می بیند و به پدرش می گوید: آقای حسن زاده را که شما این اندازه به وی ارادت دارید ایشان هستند.

پدر به شتاب به سوی وی می رود و عرض ادب و ارادت می کند. استاد با ایشان گرم می گیرد و به او گوشزد می کند که چرا این قدر پسر به نازنینی را اذیت می کنید. او که به شما این اندازه احترام وعزت می گذارد و همه جوره هوایت را دارد خوب نیست که شما او را اذیت کنید." ایشان پسر خوبی است ؛ اذیتش نکنید ایشان به وظایف خود آشناست.

هر دو فهمیدند که مراد آقای حسن زاده چیست و پدر آقای کیا شگفت زده می شود و از این که آقای حسن زاده از حال و احوال وی و رفتارهایش با پسر آگاه بود تعجب می کند. از این رو دیگر دست از اصرار بر نمی دارد و شرایط به گونه ای فراهم می شود که بتواند تجدید فراش کند و همسر دیگری را اختیار کند.


87/2/6::: 11:21 ص
نظر()